جدول جو
جدول جو

معنی مال سنج - جستجوی لغت در جدول جو

مال سنج
(خُ فُ)
آنکه تفتیش از گنج می کند. (ناظم الاطباء). سنجنده و اندازه گیرندۀ کالا و متاع:
به هشیاری طالع مال سنج
بجز ماریه کس نشد مار گنج.
نظامی.
و رجوع به سنج شود
لغت نامه دهخدا
مال سنج
سنجنده و انداره گیرنده کالا و متاع
تصویری از مال سنج
تصویر مال سنج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به دو طرف آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای مرکب از دوربین و میلۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاعات و تغییرات مختصر ارتفاع یا اختلاف تراز دو نقطه، کاتتومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شال سنجد
تصویر شال سنجد
سنجد،
در علم زیست شناسی درختی با گل های بنفش معطر و میوۀ بیضی شکل و آب دار و سمی که در نواحی شمال ایران و اطراف تهران می روید، پوست و ریشه و برگ و میوۀ خشک آن در طب به عنوان مسهل و ضد کرم به کار می رود، سنجد تلخ، زیتون تلخ، شیطان زیتون
فرهنگ فارسی عمید
(فَ زَ دَ / دِ)
که اندازۀ بالا گیرد. سنجندۀ قامت. اندازه گیرندۀ قد، بکنایه و مزاح، قزوینی. (یادداشت مؤلف). از آنرو که آنان بتقلید ترکان به اطفال و زیردستان خود بالام یا بالامجان (با لام ترکی باضافۀ جان فارسی) یعنی طفلم یا فرزند جانم خطاب کنند: فلان بالام جان است، بمزاح یعنی قزوینی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
که کار را بسنجد. آنکه عمل را مقایسه کند و نیک و بد را از هم بازشناسد:
تا چو عمل سنج سلامت شوی
چوب ترازوی قیامت شوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ دُ)
ناله پرداز. ناله گر. رجوع به ناله پرداز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وسیله ای است که برای اندازه گرفتن قدرت (نیرو) الکتریکی به کار میرود و مانند سایر ابزارهای الکترودینامیکی دارای دو پیچک میباشد... در کارخانه ها برای اینکه روش کار ماشینهاو قدرتی که مصرف میکنند معلوم باشد ابزارهای اندازه گیری رسام به کار میبرند. در این ابزارها یک صفحه کاغذ مدرج به وسیله یک دستگاه ساعت حرکت متشابه میکند و عقربۀ ابزار که آغشته به مرکب است در هر آن روی کاغذ اثری میگذارد و به این ترتیب تغییرات اندازه ای که ابزار نشان میدهد برحسب زمان رسم میشود. (نقل از الکتریسته و موارد استعمال آن، عبداﷲ ریاضی ص 474)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ /خُشْ فُ)
وزن کننده و سنجندۀ مشک، در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است:
چو شب قفل پیروزه برزد به گنج
ترازوی کافور شد مشک سنج.
نظامی.
، از اسمای معشوق. (آنندراج) ، زلف معشوق. (ناظم الاطباء) :
به آتش بر آن شوشۀ مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج.
نظامی.
، مشک سود. آلوده به مشک، مکتوب خوش و خوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان لیراوی است که در بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع است و 356 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تیری بر پیش درشکه و کالسکه و امثال آن تا اسب را بر آن استوارکنند. چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چوب درازی که در جلو درشکه نصب کنند و به طرفین آن اسبها را بندند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وقت سنج. آلت اندازه گیری زمان
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حجر غاغاطیس. رجوع به غاغاطیس شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
دهی است از دهستان پایین جام بخش رشخوار تربت جام شهرستان مشهد که در 42هزارگزی جنوب خاوری تربت جام واقع است. جلگه و گرمسیر است و 25 تن سکنه دارد. محصول آن عبارت از غلات، پنبه، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. آبش از قنات تأمین میشود و راههای مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
نام زیتون تلخ در مازندران. (درختان جنگلی ایران ص 192 و جنگل شناسی ص 249 ج 1). مخفف شغال سنجد، و نامی است که در مازندران به زن زلخت (زیتون تلخ) دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مال من
تصویر مال من
منیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وات سنج
تصویر وات سنج
بنگرید به وات متر آلتی که وات مصرف شده را اندازه گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
ناله کننده فریادوفغان کننده: پیش ازین ازناله پردازان اثر پیدا نبود عشق در خلوت سروری داشت بزم آرا نبود. (رضی دانش ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه سنج
تصویر گاه سنج
آلت اندازه گیری زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار سنج
تصویر کار سنج
آنکه اطراف و جوانب کاری را نیک در نظر گیرد کار آگاه: (ز بسیاری راه و گنجی چنان سخن راند با کار سنجی چنان) (نظامی)، لفافه ای که زرد و زان برای پارچه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاز سنج
تصویر فاز سنج
در فرانسوی نمود سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دما سنج
تصویر دما سنج
برای اندازه گیری دما بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا سنج
تصویر بالا سنج
اندازه گیرنده قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
((بَ))
چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند
فرهنگ فارسی معین
سنجد کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ، سفت و محکم، فلاخن قلاب سنگ، سفت ومحکم، سرفه
فرهنگ گویش مازندرانی
مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی